-
زیر نویس فارسی sleepy hollow S04e11
یکشنبه 20 فروردین 1396 17:21
زیر نویس فارسی sleepy hollow S04e11 برای دانلود اینجا کلیک کنید . ترجمه کاملا صورت نپذیرفته . از آنجا که زیر نویس این قسمت را پیدا نکردم تصمیم به ترجمه آن گرفتم . امیدوارم بتوانم بموقع تمامش کنم تا بقیه هم بتوانند استفاده کنند .
-
نردزمان
چهارشنبه 15 دی 1395 11:53
خونه شمس الله تو ده پایین یکم پایین تر از خونه شیرعلی قصاب بود. روبروی خونه ها محوطه مسطحی بود که شامل باغات ، علفزار و ردیف هایی از درختان سپیدار که کرت های یونجه و علوفه روستایی ها رو از هم جدا میکرد ند . و پشت خونه ها تپه ماهور هایی بود که ارتفاعشون تا پند برابر خانه های روستا می رسید و محافظی بود که جلوی باد های...
-
یه چیزی همیشه همراهمه 6
دوشنبه 13 دی 1395 17:02
ذهنم در گیر پیدا کردن راه گریزی از وضعیتی بود که توش گرفتار شده بودم که صدای کلاغ ها که شاید بخاطر تصاحب چیزی با هم نزاع داشتند دوباره به اتاق بهم ریخته ی متل برم گردوند . تا اینجا به هر راهی که به ذهن یه آدم میرسه متوسل شده بودم ولی بیفایده بود . یه لحظه تصمیم رو گرفتم و گفتم فردا حتماً یه سر میرم پیشش و ازش خواهش...
-
یه چیزی همیشه همراهمه 5
یکشنبه 12 دی 1395 10:24
اما. بهمین سادگی هم نبود که با پوشاندن آینه ها و شیشه ها بتونم از دیدش پنهان بشم. حضورش رو در کو چکی اتاق حس میکردم گویی صدای نفس هاش رو هم میشنیدم . شاید اگر پوشاندن اینه ها و قاب عکس ها و کشیدن پرده ها افاقه میکرد لازم نبود به صرافت بیفتم که یک هفته ای رو برم شهر ساحلی بامید اینکه با توریست ها مشغول باشم و بتوصیه...
-
بیماری
شنبه 11 دی 1395 16:18
15 روز ی میشد که از بیمارستان مرخص شده بودم . پانزده روزی که شاید بنظرم یک قرن میومد و اصلا فکر نمیکردم تمومی داشته باشه . تصورش رو بکنید کسی بیماری قلبی داره ، یکی سکته مغزی میکنه ، یکی ممکنه سرطان داشته باشه ، پولدارا نقرس میگیرند و هزاران بیماری دیگه ای که روزگاری لرزه به تنم می انداخت حالا به نظرم بهتر از بیماری...
-
یه چیزی همیشه همراهمه
سهشنبه 23 آذر 1395 15:22
من از کودکی بخاطر نفرتی که از مرگ داشتم از قبرستان فراری بودم و بجز یکی دوبار هیچوقت دیگه پامو تو قبرستان نگذاشتم ، حتی زمانی که مردم جوری برنامه ریزی کرده بودم که که بازمانده ها نتونن بنا به رسوم رایج منو به قبرستان ببرند . اون شب اما از ساعت یک ربع به سه بعد از ظهر رفته بودم قبرستان ، مصمم بودم حرفاشو بشنوم و ازش...
-
جمجمه
سهشنبه 23 آذر 1395 15:21
تعدادی از ما حدود هفت هشت نفر ا بچه ها همدان پزشکی قبول شده بودن یه آزمایشگاه میکروبیولوژی داشتن که مکانش تو دانشکده مهندسی بود . از مجتمع دانشگاه بوعلی دورتر بود دقیقا یه روز سه شنبه راس ساعت یه ربع به سه بعد از ظهر یکی از بچه های فرزانگان که پزشکی میخوند و آزمایشگاه درسشون که تو دانشکده فنی برگزار میشد تو راهروی...
-
ماشین 1
سهشنبه 23 آذر 1395 15:19
کلاس ماشین 1 داشتیم . معمولا دوشنبه ها بعد از نهار نیم ساعت تا شروع کلاس وقت داشتیم . ما سه نفر بودیم که با هم هم خونه بودیم و هر سه تا با هم این درس رو گرفته بودیم . من بودم ، یه پسر لاغر و ریز نقش باسم حسن و یه پسر قد بلند لاغر اندام . حسن خاطر خواه دختر داییش بود که ساکن اردکان بود و هفته ای یه بار براش نامه نگاری...
-
خوک
سهشنبه 23 آذر 1395 15:16
قدیما کشاورزایی که خوک پرورش می دادند برای پروار کردن خوک مجبور بودن با خوک بازی کنند و خوک رو تو کثافت خودش بغلتونند.خوک از این کار خیلی خوشش میومد و بهش می ساخت . ولی کشاورز بیچاره حین اینکار سر تا پاش پر میشد از کثافت خوک . به همین خاطر یه ضرب المثل پرتقالی هست که میگه هیچوقت با یه خوک کشتی نگیر چون خوک نه تنها تو...